ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت کار چراغ خلوتیان باز درگرفت آن شمع سرگرفته دگر چهره برفروخت وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت زنهار از آن عبارت شیرین دلفریب گوئی …
ادامه نوشته »غزل شماره 85 ديوان حافظ:شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت گوئی از صحبت ما نیک بتنگ آمده بود بار بر بست و بگردش نرسیدیم و برفت بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم وز پیش سورهٔ اخلاص دمیدیم و برفت عشوه دادند که بر …
ادامه نوشته »غزل شماره 78 ديوان حافظ:دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت بشکست عهد و ز غم ما هیچ غم نداشت یا رب مگیرش ار چه دل چون کبوترم افکند و کشت و عزّت صید حرم نداشت بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه یار حاشا که رسم لطف و طریق کرم …
ادامه نوشته »غزل شماره 70 ديوان حافظ:مردم دیدهٔ ما جز برخت ناظر نیست
مردم دیدهٔ ما جز برخت ناظر نیست دل سرگشتهٔ ما غیر ترا ذاکر نیست اشکم احرام طواف حرمت میبندد گر چه از خون دل ریش دمی طاهر نیست بستهٔ دام و قفس باد چو مرغ وحشی طایر سدره اگر در طلبت طایر نیست عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثار …
ادامه نوشته »غزل شماره 37 ديوان حافظ: بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست بیار باده که بنیاد عمر بر بادست
ادامه نوشته »غزل 33 ديوان حافظ:خلوت گزیده را بتماشا چه حاجتست
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجتست چون کوی دوست هست بصحرا چه حاجتست
ادامه نوشته »غزل 32 ديوان حافظ:خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست گشاد کار من اندر کرشمهای تو بست
ادامه نوشته »ديوان حافظ- آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است یارب این تأثیر دولت در کدامین کوکب است تا بگیسوی تو دست ناسزایان کم رسد هر دلی از حلقه در ذکر یارب یارب است کشتهٔ چاه زنخدان توام کز هر طرف صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغب است شهسوار من …
ادامه نوشته »ديوان حافظ- زلفت هزار دل بیکی تاره مو ببست
زلفت هزار دل بیکی تاره مو ببست راه هزار چارهگر از چار سو ببست
ادامه نوشته »ديوان حافظ- ما را ز خیال تو چه پروای شرابست
ما را ز خیال تو چه پروای شرابست خم گو سر خود گیر که خمخانه خرابست
ادامه نوشته »