اگر به مذهب تو خون عاشقست مباح
صلاح ما همه آنست کان تراست صلاح
سوادِ زلف سیاه تو جاعلالظلمات
بیاض روی چو ماه تو فالق الاصباح
ز چین زلف کمندت کسی نیافت خلاص
از آن کمانچهٔ ابرو و تیر چشم نجاح
ز دیدهام شده یک چشمه در کنار روان
که آشنا نکند در میان آن ملاّح
لب چو آب حیات تو هست قوّت جان
وجود خاکی ما را از اوست ذکر رواح
بداد لعل لبت بوسهٔ بصد زاری
گرفت کام دلم زو بصد هزار الحاح
دعای جان تو ورد زبان مشتاقان
همیشه تا که بود متّصل مسا و صباح
صلاح و توبه و تقوی ز ما مجو حافظ
ز رند و عاشق و مجنون کسی نیافت صلاح