خانه / بایگانی برچسب: حافظ شيرازي

بایگانی برچسب: حافظ شيرازي

غزل شماره 98 ديوان حافظ: اگر به مذهب تو خون عاشقست مباح

غزل شماره 98 ديوان حافظ: اگر به مذهب تو خون عاشقست مباح- اشعار حافظ

اگر به مذهب تو خون عاشقست مباح صلاح ما همه آنست کان تراست صلاح سوادِ زلف سیاه تو جاعل‌الظلمات بیاض روی چو ماه تو فالق الاصباح ز چین زلف کمندت کسی نیافت خلاص از آن کمانچهٔ ابرو و تیر چشم نجاح ز دیده‌ام شده یک چشمه در کنار روان که …

ادامه نوشته »

غزل شماره 79 ديوان حافظ:کنون که میدمد از بوستان نسیم بهشت

غزل شماره 79 ديوان حافظ:کنون که میدمد از بوستان نسیم بهشت

کنون که میدمد از بوستان نسیم بهشت من و شراب فرح‌بخش و یار حورسرشت گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز که خیمه سایّه ابر است و بزمگه لب کشت چمن حکایت اردی بهشت میگوید نه عاقلست که نسیه خرید و نقد بهشت بمی عمارت دل کن که این جهان خراب …

ادامه نوشته »

غزل شماره 76 ديوان حافظ:جز آستان توام در جهان پناهی نیست

غزل شماره 76 ديوان حافظ:جز آستان توام در جهان پناهی نیست

جز آستان توام در جهان پناهی نیست سر مرا بجز این در حواله‌گاهی نیست عدو چو تیغ کشد من سپر بیندازم که تیغ ما بجز از نالهٔ و آهی نیست چرا ز کوی خرابات روی بر تابم کزین بهم بجهان هیچ رسم و راهی نیست زمانه گر بزند آتشم بخرمن …

ادامه نوشته »

غزل شماره 63 ديوان حافظ:روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست

غزل شماره 63 ديوان حافظ:روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست-ادبيات فارسي

روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست در غنچهٔ هنوز و صدت عندلیب هست گر آمدم بکوی تو چندان غریب نیست چون من دران دیار هزاران غریب هست در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست هر جا که هست پرتو روی حبیب هست آنجا که کار صومعه را جلوه …

ادامه نوشته »

غزل شماره 60 ديوان حافظ:آن پیک نامور که رسید از دیار دوست

غزل شماره 60 ديوان حافظ:آن پیک نامور که رسید از دیار دوست-شعر شيرازي

آن پیک نامور که رسید از دیار دوست آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست خوش میدهد نشان جلال و جمال یار خوش میکند حکایت عزّ و وقار دل دادمش بمژده و خجلت همی‌برم زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست شکر خدا که از مدد بخت کارساز بر …

ادامه نوشته »

غزل شماره 58 ديوان حافظ:سر ارادت ما و آستان حضرت دوست

غزل شماره 58 ديوان حافظ:سر ارادت ما و آستان حضرت دوست-ادبيات کهن ايران

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست که هر چه بر سر ما میرود ارادت اوست نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر نهادم آینه‌ها در مقابل رخ دوست صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد  که چون شکنج ورقهای غنچه تو برتوست نه من سبوکش …

ادامه نوشته »

غزل شماره 57 ديوان حافظ:آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست

غزل شماره 57 ديوان حافظ:آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست-اشعار فارسي ايران

آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست چشم میگون لب خندان دل خرّم با اوست گر چه شیرین دهنان پادشهانند ولی او سلیمان زمان است که خاتم با اوست روی خوبست و کمال هنر و دامن پاک لاجرم همّت پاکان دو عالم با اوست خال مشکین که بدان عارض …

ادامه نوشته »