ساقیا برخیز و درده جام را خاک بر سر کن غم ایّام را ساغر می بر کفم نه تا ز بر برکشم این دلق ازرق فام را گر چه بدنامیست نزد عاقلان ما نمیخواهیم ننگ و نام را باده درده چند ازین باد غرور خاک بر سر نفس نافرجام را …
ادامه نوشته »ديوان حافظ- صوفی بیا که آینه صافیست جام را
صوفی بیا که آینه صافیست جام را تا بنگری صفای می لعل فام را راز درون پرده ز رندان مست پرس کاین حال نیست زاهد عالی مقام را عنقا شکار کس نشود دام بازچین کانجا همیشه باد بدستست دام را در بزم دور یک دو قدح درکش و برو یعنی …
ادامه نوشته »ديوان حافظ- به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را که بشکر پادشاهی ز نظر مران گدا را
ادامه نوشته »ديوان حافظ-دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
ادامه نوشته »ديوان حافظ- صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر بکوه و بیابان تو دادهٔ ما را
ادامه نوشته »ديوان حافظ- اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را بخال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
ادامه نوشته »ديوان حافظ- صلاح کار کجا و من خراب کجا
صلاح کار کجا و من خراب کجا ببین تفاوت ره کز کجاست تا بکجا
ادامه نوشته »ديوان حافظ-الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
الا یا ایهّا الساقی اَدِر کاَساً و ناوِلها که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها
ادامه نوشته »