گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب
ادامه نوشته »ديوان حافظ- میدمد صبح و کله بست سحاب
میدمد صبح و کِلّه بست سحاب الصّبوح الصّبوح یا اصحاب
ادامه نوشته »ديوان حافظ- ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما آب روی خوبی از چاه زنخدان شما عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده بازگردد یا برآید چیست فرمان شما کس بدور نرگست طرفی نبست از عافیت به که نفروشند مستوری بمستان شما بخت خوابآلود ما بیدار خواهد شد مگر زآنکه …
ادامه نوشته »ديوان حافظ- ساقی به نور باده برافروز جام ما
ساقی بنور باده برافروز جام ما مطرب بگو که کار جهان شد بکام ما
ادامه نوشته »ديوان حافظ- دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون روی سوی خانهٔ خمّار دارد پیر ما در خرابات طریقت ما بهم منزل شویم کاین چنین رفتست در عهد ازل تقدیر ما عقل اگر داند که …
ادامه نوشته »ديوان حافظ- رونق عهد شباب است دگر بستان را
رونق عهد شبابست دگر بستان را میرسد مژدهٔ گُل بلبل خوش الحان را ای صبا گر بجوانان چمن بازرسی خدمت ما برسان سرو و گُل و ریحان را گر چنین جلوه کند مغبچهٔ باده فروش خاکروب در میخانه کنم مژگان را ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان …
ادامه نوشته »ديوان حافظ- ساقیا برخیز و در ده جام را
ساقیا برخیز و درده جام را خاک بر سر کن غم ایّام را ساغر می بر کفم نه تا ز بر برکشم این دلق ازرق فام را گر چه بدنامیست نزد عاقلان ما نمیخواهیم ننگ و نام را باده درده چند ازین باد غرور خاک بر سر نفس نافرجام را …
ادامه نوشته »ديوان حافظ- صوفی بیا که آینه صافیست جام را
صوفی بیا که آینه صافیست جام را تا بنگری صفای می لعل فام را راز درون پرده ز رندان مست پرس کاین حال نیست زاهد عالی مقام را عنقا شکار کس نشود دام بازچین کانجا همیشه باد بدستست دام را در بزم دور یک دو قدح درکش و برو یعنی …
ادامه نوشته »ديوان حافظ- به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را که بشکر پادشاهی ز نظر مران گدا را
ادامه نوشته »ديوان حافظ-دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
ادامه نوشته »