حسن تو همیشه در فزون باد رویت همه ساله لاله گون باد اندر سر ما خیال عشقت هر روز که باد در فزون باد هر سرو که در چمن درآید در خدمت قامتت نگون باد چشمی که نه فتنهٔ تو باشد چون گوهر اشک غرق خون باد چشم تو ز …
ادامه نوشته »غزل شماره 99 ديوان حافظ: دل من در هوای روی فرّخ
دل من در هوای روی فرّخ بود آشفته همچون موی فرّخ بجز هندوی زلفش هیچ کس نیست که برخوردار شد از روی فرّخ سیاهی نیک بختست آنکه دایم بود همراز و همزانوی فرّخ شود چون بید لرزان سرو آزاد اگر بیند قد دلجوی فرّخ بده ساقی شراب ارغوانی بیاد نرگس …
ادامه نوشته »غزل شماره 95 ديوان حافظ:مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت پس از چندین شکیبائی شبی یا رب توان دیدن که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم که جانرا نسخهٔ باشد ز لوح خال هندویت تو گر خواهی که …
ادامه نوشته »غزل شماره 94 ديوان حافظ:زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت گر نکتهدان عشقی بشنو تو این حکایت بیمزد بود و منّت هر خدمتی که کردم یا رب مباد کس را مخدوم بیعنایت رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس گوئی ولیشناسان رفتند از این ولایت در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها …
ادامه نوشته »غزل شماره 87 ديوان حافظ:حسنت به اتّفاق ملاحت جهان گرفت
حسنت باتّفاق ملاحت جهان گرفت آری باتّفاق جهان میتوان گرفت افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع شکر خدا که سرّ دلش در زبان گرفت زین آتش نهفته که در سینهٔ منست خورشید شعلهایست که در آسمان گرفت میخواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست از غیرت صبا …
ادامه نوشته »غزل شماره 85 ديوان حافظ:شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت گوئی از صحبت ما نیک بتنگ آمده بود بار بر بست و بگردش نرسیدیم و برفت بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم وز پیش سورهٔ اخلاص دمیدیم و برفت عشوه دادند که بر …
ادامه نوشته »غزل شماره 74 ديوان حافظ:حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست از دل و جان شرف صحبت جانان غرضست غرض اینست وگرنه دل و جان این همه نیست منت سدره و طوبی ز پی سایه مکش که چو خوش بنگری ای سرو روان این …
ادامه نوشته »غزل شماره 69 ديوان حافظ:کس نیست که افتادهٔ آن زلف دوتا نیست
کس نیست که افتادهٔ آن زلف دوتا نیست در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست چون چشم تو دل میبرد از گوشه نشینان همراه تو بودن گنه از جانب ما نیست روی تو مگر آینهٔ لطف الهیست حقّا که چنیناست و درین روی و ریا نیست نرگس طلبد شیوهٔ …
ادامه نوشته »غزل شماره 60 ديوان حافظ:آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
آن پیک نامور که رسید از دیار دوست آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست خوش میدهد نشان جلال و جمال یار خوش میکند حکایت عزّ و وقار دل دادمش بمژده و خجلت همیبرم زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست شکر خدا که از مدد بخت کارساز بر …
ادامه نوشته »