تنت بناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزردهٔ گزند مباد سلامت همه آفاق در سلامت تست بهیچ عارضه شخص تو دردمند مباد جمال صورت و معنی ز امن صحّت تست که ظاهرت دژم و باطنت نژند مباد درین چمن چو درآید خزان بیغمائی رهش بسرو سهی قامت بلند مباد در …
ادامه نوشته »غزل شماره 102 ديوان حافظ: دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد
دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد من نیز دل بباد دهم هر چه باد باد کارم بدان رسید که همراز خود کنم هر شام برق لامع و هر بامداد باد در چین طرّهٔ تو دل بیحفاظ من هرگز نگفت مسکن مألوف یاد باد امروز قدر پند عزیزان شناختم یا …
ادامه نوشته »غزل شماره 97ديوان حافظ: تويی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
تويی که بر سر خوبان کشوری چون تاج سزد اگر همهٔ دلبران دهندت باج دو چشم شوخ تو برهم زده ختا و حبش بچین زلف تو ماچین و هند داده خراج بیاض روی تو روشن چو عارض رخ روز سواد زلف سیاه تو هست ظلمت داج دهان شهد تو داده …
ادامه نوشته »غزل شماره 95 ديوان حافظ:مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت پس از چندین شکیبائی شبی یا رب توان دیدن که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم که جانرا نسخهٔ باشد ز لوح خال هندویت تو گر خواهی که …
ادامه نوشته »غزل شماره 94 ديوان حافظ:زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت گر نکتهدان عشقی بشنو تو این حکایت بیمزد بود و منّت هر خدمتی که کردم یا رب مباد کس را مخدوم بیعنایت رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس گوئی ولیشناسان رفتند از این ولایت در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها …
ادامه نوشته »غزل شماره 89 ديوان حافظ:یا رب سببی ساز که یارم بسلامت
یا رب سببی ساز که یارم بسلامت باز آید و برهاندم از بند ملامت خاک ره آن یار سفرکرده بیارید تا چشم جهانبین کنمش جای اقامت فریاد که از شش جهتم راه ببستند آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت امروز که در دست توام …
ادامه نوشته »غزل شماره 85 ديوان حافظ:شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت گوئی از صحبت ما نیک بتنگ آمده بود بار بر بست و بگردش نرسیدیم و برفت بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم وز پیش سورهٔ اخلاص دمیدیم و برفت عشوه دادند که بر …
ادامه نوشته »غزل شماره 60 ديوان حافظ:آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
آن پیک نامور که رسید از دیار دوست آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست خوش میدهد نشان جلال و جمال یار خوش میکند حکایت عزّ و وقار دل دادمش بمژده و خجلت همیبرم زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست شکر خدا که از مدد بخت کارساز بر …
ادامه نوشته »