تنت بناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزردهٔ گزند مباد سلامت همه آفاق در سلامت تست بهیچ عارضه شخص تو دردمند مباد جمال صورت و معنی ز امن صحّت تست که ظاهرت دژم و باطنت نژند مباد درین چمن چو درآید خزان بیغمائی رهش بسرو سهی قامت بلند مباد در …
ادامه نوشته »غزل شماره 97ديوان حافظ: تويی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
تويی که بر سر خوبان کشوری چون تاج سزد اگر همهٔ دلبران دهندت باج دو چشم شوخ تو برهم زده ختا و حبش بچین زلف تو ماچین و هند داده خراج بیاض روی تو روشن چو عارض رخ روز سواد زلف سیاه تو هست ظلمت داج دهان شهد تو داده …
ادامه نوشته »غزل شماره 95 ديوان حافظ:مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت پس از چندین شکیبائی شبی یا رب توان دیدن که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم که جانرا نسخهٔ باشد ز لوح خال هندویت تو گر خواهی که …
ادامه نوشته »غزل شماره 94 ديوان حافظ:زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت گر نکتهدان عشقی بشنو تو این حکایت بیمزد بود و منّت هر خدمتی که کردم یا رب مباد کس را مخدوم بیعنایت رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس گوئی ولیشناسان رفتند از این ولایت در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها …
ادامه نوشته »غزل شماره 89 ديوان حافظ:یا رب سببی ساز که یارم بسلامت
یا رب سببی ساز که یارم بسلامت باز آید و برهاندم از بند ملامت خاک ره آن یار سفرکرده بیارید تا چشم جهانبین کنمش جای اقامت فریاد که از شش جهتم راه ببستند آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت امروز که در دست توام …
ادامه نوشته »غزل شماره 87 ديوان حافظ:حسنت به اتّفاق ملاحت جهان گرفت
حسنت باتّفاق ملاحت جهان گرفت آری باتّفاق جهان میتوان گرفت افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع شکر خدا که سرّ دلش در زبان گرفت زین آتش نهفته که در سینهٔ منست خورشید شعلهایست که در آسمان گرفت میخواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست از غیرت صبا …
ادامه نوشته »غزل شماره 85 ديوان حافظ:شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت گوئی از صحبت ما نیک بتنگ آمده بود بار بر بست و بگردش نرسیدیم و برفت بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم وز پیش سورهٔ اخلاص دمیدیم و برفت عشوه دادند که بر …
ادامه نوشته »غزل شماره 84 ديوان حافظ:ساقی بیار باده که ماه صیام رفت
ساقی بیار باده که ماه صیام رفت درده قدح که موسم ناموس و نام رفت وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم عمری که بی حضور صراحی و جام رفت مستم کن آنچنان که ندانم ز بیخودی در عرصهٔ خیال که آمد کدام رفت بر بوی آنکه جرعهٔ جامت بما …
ادامه نوشته »غزل شماره 70 ديوان حافظ:مردم دیدهٔ ما جز برخت ناظر نیست
مردم دیدهٔ ما جز برخت ناظر نیست دل سرگشتهٔ ما غیر ترا ذاکر نیست اشکم احرام طواف حرمت میبندد گر چه از خون دل ریش دمی طاهر نیست بستهٔ دام و قفس باد چو مرغ وحشی طایر سدره اگر در طلبت طایر نیست عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثار …
ادامه نوشته »