حسن تو همیشه در فزون باد رویت همه ساله لاله گون باد اندر سر ما خیال عشقت هر روز که باد در فزون باد هر سرو که در چمن درآید در خدمت قامتت نگون باد چشمی که نه فتنهٔ تو باشد چون گوهر اشک غرق خون باد چشم تو ز …
ادامه نوشته »غزل شماره 102 ديوان حافظ: دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد
دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد من نیز دل بباد دهم هر چه باد باد کارم بدان رسید که همراز خود کنم هر شام برق لامع و هر بامداد باد در چین طرّهٔ تو دل بیحفاظ من هرگز نگفت مسکن مألوف یاد باد امروز قدر پند عزیزان شناختم یا …
ادامه نوشته »غزل شماره 99 ديوان حافظ: دل من در هوای روی فرّخ
دل من در هوای روی فرّخ بود آشفته همچون موی فرّخ بجز هندوی زلفش هیچ کس نیست که برخوردار شد از روی فرّخ سیاهی نیک بختست آنکه دایم بود همراز و همزانوی فرّخ شود چون بید لرزان سرو آزاد اگر بیند قد دلجوی فرّخ بده ساقی شراب ارغوانی بیاد نرگس …
ادامه نوشته »غزل شماره 95 ديوان حافظ:مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت پس از چندین شکیبائی شبی یا رب توان دیدن که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم که جانرا نسخهٔ باشد ز لوح خال هندویت تو گر خواهی که …
ادامه نوشته »غزل شماره 94 ديوان حافظ:زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت گر نکتهدان عشقی بشنو تو این حکایت بیمزد بود و منّت هر خدمتی که کردم یا رب مباد کس را مخدوم بیعنایت رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس گوئی ولیشناسان رفتند از این ولایت در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها …
ادامه نوشته »غزل شماره 85 ديوان حافظ:شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت گوئی از صحبت ما نیک بتنگ آمده بود بار بر بست و بگردش نرسیدیم و برفت بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم وز پیش سورهٔ اخلاص دمیدیم و برفت عشوه دادند که بر …
ادامه نوشته »غزل شماره 75 ديوان حافظ:خواب آن نرگس فتّان تو بیچیزی نیست
خواب آن نرگس فتّان تو بیچیزی نیست تاب آن زلف پریشان تو بیچیزی نیست از لبت شیر روان بود که من میگفتم این شکر گرد نمکدان تو بیچیزی نیست جان درازیّ تو بادا که یقین میدانم در کمان ناوک مژگان تو بیچیزی نیست مبتلائی به غم محنت و اندوه فراق …
ادامه نوشته »غزل شماره 69 ديوان حافظ:کس نیست که افتادهٔ آن زلف دوتا نیست
کس نیست که افتادهٔ آن زلف دوتا نیست در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست چون چشم تو دل میبرد از گوشه نشینان همراه تو بودن گنه از جانب ما نیست روی تو مگر آینهٔ لطف الهیست حقّا که چنیناست و درین روی و ریا نیست نرگس طلبد شیوهٔ …
ادامه نوشته »غزل شماره 70 ديوان حافظ:مردم دیدهٔ ما جز برخت ناظر نیست
مردم دیدهٔ ما جز برخت ناظر نیست دل سرگشتهٔ ما غیر ترا ذاکر نیست اشکم احرام طواف حرمت میبندد گر چه از خون دل ریش دمی طاهر نیست بستهٔ دام و قفس باد چو مرغ وحشی طایر سدره اگر در طلبت طایر نیست عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثار …
ادامه نوشته »غزل شماره 65 ديوان حافظ:خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار کس را وقوف نیست که انجام کار چیست پیوند عمر بسته بموئیست هوش دار غمخوار خویش باش غم روزگار چیست معنی آب زندگی و روضهٔ ارم …
ادامه نوشته »