دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت بشکست عهد و ز غم ما هیچ غم نداشت یا رب مگیرش ار چه دل چون کبوترم افکند و کشت و عزّت صید حرم نداشت بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه یار حاشا که رسم لطف و طریق کرم …
ادامه نوشته »غزل شماره 75 ديوان حافظ:خواب آن نرگس فتّان تو بیچیزی نیست
خواب آن نرگس فتّان تو بیچیزی نیست تاب آن زلف پریشان تو بیچیزی نیست از لبت شیر روان بود که من میگفتم این شکر گرد نمکدان تو بیچیزی نیست جان درازیّ تو بادا که یقین میدانم در کمان ناوک مژگان تو بیچیزی نیست مبتلائی به غم محنت و اندوه فراق …
ادامه نوشته »غزل شماره 74 ديوان حافظ:حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست از دل و جان شرف صحبت جانان غرضست غرض اینست وگرنه دل و جان این همه نیست منت سدره و طوبی ز پی سایه مکش که چو خوش بنگری ای سرو روان این …
ادامه نوشته »غزل شماره 73 ديوان حافظ:روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست منَت خاک درت بر بصری نیست که نیست ناظر روی تو صاحب نظرانند آری سرّ گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست اشک غمّاز من ار سرخ برآمد چه عجب خجل از کرده خود پردهدری نیست که نیست تا به دامن …
ادامه نوشته »غزل شماره 72 ديوان حافظ:راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست هر گه که دل بعشق دهی خوش دمی بود در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست ما را ز منع عقل مترسان و می بیار کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست از چشم خود …
ادامه نوشته »غزل شماره 71 ديوان حافظ:زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست در حق ما هر چه گوید جای هیچ اِکراه نیست در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست در صراط مستقیم ایدل کسی گمراه نیست تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند عرصهٔ شطرنج رندان را مجال شاه نیست چیست این …
ادامه نوشته »غزل شماره 69 ديوان حافظ:کس نیست که افتادهٔ آن زلف دوتا نیست
کس نیست که افتادهٔ آن زلف دوتا نیست در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست چون چشم تو دل میبرد از گوشه نشینان همراه تو بودن گنه از جانب ما نیست روی تو مگر آینهٔ لطف الهیست حقّا که چنیناست و درین روی و ریا نیست نرگس طلبد شیوهٔ …
ادامه نوشته »غزل شماره 65 ديوان حافظ:خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار کس را وقوف نیست که انجام کار چیست پیوند عمر بسته بموئیست هوش دار غمخوار خویش باش غم روزگار چیست معنی آب زندگی و روضهٔ ارم …
ادامه نوشته »غزل شماره 61 ديوان حافظ:صبا اگر گذری افتدت بکشور دوست
صبا اگر گذری افتدت بکشور دوست بیار نفحهٔ از گیسوی معنبر دوست بجان او که بشکرانه جان برافشانم اگر بسوی من اری پیامی از بر دوست و گر چنانکه دران حضرتت نباشد بار برای دیده بیاور غباری از در دوست من گدا و تمنّای وصل او هیهات مگر بخواب ببینم …
ادامه نوشته »غزل شماره 55 ديوان حافظ:خم زلف تو دام کفر و دینست
خم زلف تو دام کفر و دینست ز کارستان او یک شمّه اینست
ادامه نوشته »