حسنت باتّفاق ملاحت جهان گرفت آری باتّفاق جهان میتوان گرفت افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع شکر خدا که سرّ دلش در زبان گرفت زین آتش نهفته که در سینهٔ منست خورشید شعلهایست که در آسمان گرفت میخواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست از غیرت صبا …
ادامه نوشته »غزل شماره 86 ديوان حافظ:ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت کار چراغ خلوتیان باز درگرفت آن شمع سرگرفته دگر چهره برفروخت وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت زنهار از آن عبارت شیرین دلفریب گوئی …
ادامه نوشته »غزل شماره 85 ديوان حافظ:شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت گوئی از صحبت ما نیک بتنگ آمده بود بار بر بست و بگردش نرسیدیم و برفت بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم وز پیش سورهٔ اخلاص دمیدیم و برفت عشوه دادند که بر …
ادامه نوشته »غزل شماره 84 ديوان حافظ:ساقی بیار باده که ماه صیام رفت
ساقی بیار باده که ماه صیام رفت درده قدح که موسم ناموس و نام رفت وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم عمری که بی حضور صراحی و جام رفت مستم کن آنچنان که ندانم ز بیخودی در عرصهٔ خیال که آمد کدام رفت بر بوی آنکه جرعهٔ جامت بما …
ادامه نوشته »غزل شماره 82 ديوان حافظ:آن ترک پریچهره که دوش از بر ما رفت
آن ترک پریچهره که دوش از بر ما رفت آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت تا رفت مرا از نظر آن چشم جهانبین کس واقف ما نیست که از دیده چها رفت بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش آن دود که از سوز جگر بر …
ادامه نوشته »غزل شماره 81 ديوان حافظ:صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت ناز کم کن که درین باغ بسی چون تو شکفت گل بخندید که از راست نرنجیم ولی هیچ عاشق سخن سخت بمعشوق نگفت گر طمع داری از آن جام مرصّع می لعل ای بسا دُر که بنوک مژهات باید سُفت تا ابد بوی …
ادامه نوشته »غزل شماره 77 ديوان حافظ:بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت واندران برگ و نوا خوش نالهای زار داشت گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست گفت ما را جلوهٔ معشوق در این کار داشت یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض پادشاهی کامران بود از گدائی عار داشت در …
ادامه نوشته »غزل شماره 73 ديوان حافظ:روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست منَت خاک درت بر بصری نیست که نیست ناظر روی تو صاحب نظرانند آری سرّ گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست اشک غمّاز من ار سرخ برآمد چه عجب خجل از کرده خود پردهدری نیست که نیست تا به دامن …
ادامه نوشته »غزل شماره 66 ديوان حافظ:بنال بلبل اگر با منت سر یاریست
بنال بلبل اگر با منت سر یاریست که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاریست در آن زمین که نسیمی وزد ز طرّهٔ دوست چه جای دم زدن نافهای تاتاریست بیار باده که رنگین کنیم جامهٔ زرق که مست جام غروریم و نام هشیاریست خیال زلف تو پختن نه …
ادامه نوشته »غزل شماره 65 ديوان حافظ:خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار کس را وقوف نیست که انجام کار چیست پیوند عمر بسته بموئیست هوش دار غمخوار خویش باش غم روزگار چیست معنی آب زندگی و روضهٔ ارم …
ادامه نوشته »